کد مطلب:286626 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:267

مشاهدات عینی نگارنده در شهریور 1378
چون نوبت به بیان وضع مسجد در حال حاضر رسید، برای اینكه چیزی را بدون تحقیق ننویسم، عصر روز سه شنبه نهم شهریور (1378) شمسی، مطابق با پانزدهم جمادی الثانی (1420) قمری، ابتدا با بعضی از دوستان از كوه خضر دیدن نمودم. این كوه حدّ فاصل بین قم و جمكران است و حدود سه كیلومتر با جمكران فاصله دارد. راه این كوه در حال حاضر منحصر به جاده ای است كه از شهرك امام خمینی به آن كوه منتهی می شود. از پایین كه نگاه شود، چندان مرتفع نیست، ولی از بالای آن بسیار مَهیب و مرتفع به نظر می رسد، وقتی از بالا به پایین نگاه شود گویا از هواپیما به زمین نگاه می شود. آن چنان حیرت آور و وحشت انگیز است كه پایین آمدن را بر انسان دشوار می سازد.

افضل الملك كه در سال (1310) قمری از این كوه دیدن كرده است می نویسد: وجه تسمیه این كوه به خضر این است كه می گویند: در اینجا حضرت خضر دیده شده است. وی می نویسد: از قدیم اوتاد و [1] اقطاب در آن كوه به اعتزال به سر می بردند.

در بالای كوه مسجد كوچكی است، دارای محراب و جالب توجّه. نگارنده نماز مغرب را در آنجا خواندم. صاحب كتاب انوار المشعشعین كه در سال (1302) قمری به تدوین آن كتاب اشتغال داشته است می گوید: شخصی نذر كرد كه هرگاه حاجتش روا شود برای بالا رفتن به آن كوه پلّه بسازد، چون حاجت روا شد، [2] سیصد پلّه برای آن كوه درست كرد.

ولی در حال حاضر، جاده را به صورت مارپیچ درست كرده اند و انسان به آسانی می تواند بالا رود. قلّه كوه را هم تسطیح نموده اند، به طوری كه جمع زیادی می توانند در بالای كوه اجتماع كنند. از قرار مسموع در سال گذشته، بعضی از ارگانهای دولتی در آنجإ؛كك مراسم خواندن دعای عرفه را بپا داشتند. در هر حال این كوه حیرت افزا و دیدنی است. كسی كه مكّه را دیده و به جبل النور رفته باشد در بالای این كوه به یاد غار حرا می افتد.

در بالای كوه احساس معنویّت می شود و تمام شهر و اطراف آن به خوبی دیده می شود. خصوصیات آن كوه قابل توصیف نیست. امكانات عیّاشی در آنجا وجود ندارد، لذا هر نوع شایعه مركزیت آن كوه برای گناه تكذیب می شود.

بعد از ادای فریضه مغرب، راهی مسجد جمكران شدیم. حدود نیم ساعت از شب گذشته بود كه وارد شبستان مسجد شدم. به سختی توانستم جایی برای نماز عشا پیدا كنم. بعد از فریضه عشاء برای بررسی اوضاع از شبستان خارج شدم. تمام فضای رو باز اطراف مسجد كه چندین هزار متر مربع می باشد، زیر پوشش جمعیت بود.اكثر مردم به نماز و دعا مشغول بودند و هر دقیقه به عدد آنان اضافه می شد.

از آنجا، راهی درمانگاه مجلّل و مجهّز مسجد جمكران شدم. آماری از دكترهای متدیّن كه رایگان برای معاینه و نسخه نویسی به آن درمانگاه می آیند در تابلوی بزرگی نوشته شده بود. داروخانه اش دایر و فضایش مملوّ از مسافر بود.

بعد از مدّتی كوتاه به طرف مسجد آمدم. صدها دستگاه وسیله نقلیه از كوچك و بزرگ در بیابانهای اطراف به چشم می خورد. سیل خروشان جمعیت رو به افزایش بود و از بلندگوهای مسجد صدای قرآن طنین انداز بود.

بعد از دیدار با بعضی از اعضای هیئت مدیره و صرف شام، مجدّدا از فضای روباز مسجد مسیر خروجی را طی كردم. با دقت وضع مردم را زیر نظر گرفتم. اكثر آنان مشغول دعا و نماز و عبادت بودند. مجموع این وضعیت در داخل فضای روباز، منظره مسجد الحرام و منظره منی و عرفات را در ذهن انسان تداعی می نمود. در این هنگام، مدح امام زمان از بلندگوی مسجد پخش می شد. اوضاع سمعی و بصری آن چنان جذّاب بود كه قابل توصیف نیست. از داخل تاكسی مشاهده كردم كه یك روحانی محاسن سفید، از دیدن این منظره و شنیدن مدح امام زمان علیه السلام آن چنان به وجد آمده كه گویی به طرف مسجد پرواز می كند و با ریختن اشك چشم و تكان دادن دستها گویا امام را می بیند. خلاصه چنان از خود بیخود بود كه این بنده سنگدل را به گریه انداخت.

از بعضی در مقام انتقاد شنیده می شود كه به بهانه جمكران، بعضی از مردم راهی صحنه گناه می شوند. پاسخ ایشان مثل مشهور است: برای یك بی نماز، درِ مسجد بسته نمی شود. از یك اجتماع چند هزار نفری نباید توقّع عصمت داشت. انجام چند جرم یك امر طبیعی هر اجتماع است.

اشكال تراشان بیایند اشكال را برطرف كنند و از این جمعیت كه با هزینه خود از اطراف كشور به این مكان می آیند با امر به معروف و نهی از منكر و تبلیغات صحیح بهره برداری كنند. این اجتماع عبادی در هر مكانی باشد آن مكان، مقدّس می شود و در هر بیابانی كه فریاد و ضجّه بلند نمایند، جای استجابت دعا می گردد. همه باید جمع شویم از افراط و تفریطها و اسراف كاریها، تجملات و خود سریها بكاهیم و آن چنان را آن چنان تر بنمائیم.



ای به كشور ایمان، شهریار بی همتا!

وی به عرصه امكان، گنج علم سبحانی!



آیت خدایی تو، جان مصطفایی تو

قلب مرتضایی تو، هفت سرّ قرآنی



هم نهانی و هم پیدا، در مَثَل چو خورشیدی

گر چه از نظر چندی است زیر ابر پنهانی



ای عجب به پنهانی، می زند ره دلها

نرگست به شهلایی زلفت از پریشانی!



از رخت نقاب افكن، راز عالمی بگشا

تا عیان شود بر خلق، سرّ اوّل و ثانی



حال ما مسلمانان، در هم است و بی سامان

درد ما شود درمان، از لبت به آسانی



خاطرِ الهی را از رخت چون ماه افروز

كز غمت شب هجران، در هم است و ظلمانی




[1] تاريخ و جغرافياي قم، نوشته افضل الملك، ص 64.

[2] انوار المشعشعين، ص 191.